فصل های زندگی من

۱۹
شهریور

حتما روزی که بهت می گفت من عاشقتم به این فکر نمی کردی که یک روز می رسه که دیگه عاشقت نیست

روزی می رسه که خسته می شه از عشق از صبر ، از انتظار و فاصله می گیره و اونقدر دور می شه که دیگه دست خودش هم از خودش کوتاه می شه

لابد فکر نمی کردی که عشق هم مثل هر چیز دیگه ای در این دنیا میتونه تبدیل بشه و اگر بلد نباشی توی پیچ و خم کوچه هاش خودتو پیدا کنی خیلی زود گم می شی و دیگه فقط باید حسرت بخوری که چرا جای اشتباه پیچیدی

می دونی عزیزم دچار شدن ساده است دچار موندن سخته تو می تونستی هر روز بگی دوستت دارم و خسته نشی از گفتن . می تونستی هر روز بهش بگی عکس بفرست ببینم و بعد از هر عکس لبخند بزنی و بگی همینه

می تونستی هر روز بعد از خوردن غذا سر میز دستش رو بگیری و ببوسی و بگی این بهترین غذایی بود خورده بودم و بعد از سالها فکر کنی واقعیت همین بود و هر روز بهترین غذای عمرت رو خورده بودی

اینجوری می شد دچارش کنی و دچارش بمونی ، اینجوری حل نمی شد در جریان عاشقی ، اینجوری هر دو هزار بار عاشق می شدین هر باز عاشق همون آدم ..اینجوری می تونستی با بچه هاتون از عشق حرف بزنی وبهش بگی چطور سربلند باشن توی قصه زندگی خودشون

اصلا فکر کردی اگر روزی بخوای با بچه هات از عشق حرف بزنی بهشون چی می گی ؟ اصلا حرفی واسه گفتن داری ؟؟؟؟؟ چیزی می تونی بگی ؟؟؟؟

شهرزاد قصه گو 

  • سارا بانو
۱۷
مرداد
امروز سفارش های رنگی رنگیم رسید ... راستش من آدم قوی ای هستم توی خیلی از مسایل دوام آوردم و صبر کردم تنهایی گریه کردم و کنج اتاق کز کردم ولی باز به راهم ادامه دادم ... زندگی بالا و پایین های زیادی داره و همینطور اشتباهات زیادی ولی یاد گرفتم خیلی از چیزها رو ....حرف زیاد واسه گفتن هست ولی خیلی خسته ام اینو نوشتم تا یاد نره حال امشبم رو تا بدونم تمرکزم رو کدوم کلمه بوده و فراموشش نکنم‌
  • سارا بانو
۱۰
مرداد

به نظرم همیشه آدمها از روابط ضربه می خورن فرقی نمی کنه  روابط دوستانه باشه یا کار .. البته من از اون ور بوم هم افتادم  و توی روابط به خاطر سادگیم ضربه خوردم و امان از ضربه آخر که تمام امید هام به باد رفت این برای من بیشتر الان توی کار داره رقم می خوره یعنی بخاطر روابطم و احساس صمیمیت یه جورهایی بلو نیستم خودم رو بگیرم ولی هر روز بیشتر و بیشتر می فهمم این اصلا خوب نیست ... یه جورهایی به همکارم که نگاه می کنم چقدر روابطش محدود به کاره می بینم خیلی خوبه نه اینکه من روابطم محدود به کار نباشه نه اصلا این طور نیست از اینجا که می رم خونه همچی تموم یعنی اینقدر خسته ام که اصلا جونی نمی مونه واسه جنگولک بازی .... ترجیح می دم منم یاد بگیرم و سر کار خیلی چیزها را بیشتر از پیش رعایت کنم چون من به کارم احتیاج دارم پس چه بهتر که قدر این موقعیت رو بدونم و خودم رو محدود تر کنم ... تا بتونم جایگاه ثابت تری داشته باشم ... یه کتاب خوندم و توش نوشته بود اگه می خوای در کاری موفق باشی باید به عنوان مالک اون کار به اون کار نگاه کنی تقریبا وقتی این رو توی نامه هام در نظر گرفتم دیدم بهتر شده نامه هام ... وقتی به خوبه اکتفا نکردم دیدم عالیه بهتر از خوبه پس جا برای پیشرفت وجود داره ...

پس سعی می کنم این رو بیشتر و بیشتر توی کارهام و حتی روابط کاری ام هم رعایت کنم وقتی به عنوان یه مالک به کارم نگاه کنم پس می تونم  بیشتر و بیشتر همه چی حتی روابط کاری رو کنترل کنم اون وقت سعی می کنم همه چی رو یه جور دیگه نگاه کنم .. پس برای شروع دوباره هیچ وقت دیر نیست از چند دقیقه پیش سعی کردم آدم دیگه باشم پس امیدوارم بتونم این روش رو ادامه بدم و پیشرفت کنم

  • سارا بانو
۰۹
مرداد

بدجوری ولو شدم توی تختخواب انگار از جنگ برگشتم حتی با کراهت تمام لازانیایی که درست کرده بودم و گرم کردم و یه کم خوردم پاهام شده یه گلو آتیش بس که امروز راه رفتم وای خدای من واقعا پیاده بودن خیلی خسته و هلاک کننده هست بعد از کار که رفتم خونه مامان نتونستم یه ذره هم بخوابم بعدش رفتم دنبال مانتو اداری و کفش این اخری ها توی خیابون دلم می خواست کفشام رو در بیارم و پا برهنه راه برم بس که پاهام خسته شده بود و کف پاهام درد گرفته بود نمی دونم چرا همش فکر می کردم اون امروز روبروم در می یاد واسه همین مدام با یه لبخند مسخره روی صورتم کلنجار می رفتم که اگه جایی فیس تو فیس شدیم یه قیافه فارغ از خستگی داشته باشم دارم می میرم از خستگی پس دیگه نا ندارم و شب خوش 

  • سارا بانو
۰۸
مرداد

روزهای سخت زندگی کم نیستند روزهایی که نمی دونی چه مرگته همه چی خوبه ولی درونت خوب نیست با کوچکترین حرفی بغض می کنی وهی این بغض رو قورت می دی مدام‌ فکرت پر می کشه و هی به خودت می گی توان سادگی همینه .... نمی دونم ولی شاید زمین چرخید و نوبت تو رسید نمی دونم ... امروز سر کار اونقد بغض گلوم رو گرفته بود که با یه حرف زدن ساده اشکهام سرازیر شد شاید هنوز یه بغض دارم که شکسته نشده ... به خودم می گم صبور باش صبوری جزیی از زندگیه باید سکوت کنی دیگه بسه هر چی داد زدی ... هر چی دویدی رو کمتر رسیدی .... اومدم روی تخت با اشکهایی که از گوشه چشمام می چکه ... صدای موزیک ملایم ... فک نمی کردم خوب بودن هم به اندازه بد بودن تاوان داشته باشه .... وقتی تاوان هر دوتاش یکیه چه فرقی می کنه خوب باشی یا بد ... چه فرقی می کنه هان .... از تنهاییم راضی ام راضی ولی خوب گاهی نمی شه جلوی این دل شکسته رو گرفت شاید هنوز نتونستم سوگواری کنم 

  • سارا بانو
۰۷
مرداد

امروز واسه اولین بار روی مبل خوابم برد البته تجربه زیاد بدی نبود فک کنم دو بار نزدیک بود شیرجه بزنم پایین یه چشم خواب و یه چشم بیدار نگران غذای رو گاز ... اندکی دیگه خوابیده بودم حسابی می سوخت دیگه برنامه غذایی شده نهار و شام ساعت ۷ شب با هم .... امروز با اینکه اول هفته بود یه ساعتی گیج خواب شده بودم نمی دونم چرا سیستمم مدام هنگ می کرد واسه همین یه نامه چند خطی اونقدر طول کشید و کلافه کرد ....خدا رو شکر این روزها همه چی دارم و اوضاع خوبه سلامت تر از وقت های دیگه ام فقط زخم قلبم گاهی مدام سرباز می کنه .... و باز روح و روان رو به درد می یاره .... چیزی جز یه آغوش اروم و بی دغدغه نمی خواستم ... چی فکر می کردم و چی شد ... چقدر دنیا می تونه ظالم باشه ولی بازم شکر ...

  • سارا بانو
۰۶
مرداد

دلگیری جمعه ها بیشتر از پیش احساس می کنم انگار زمان توی نقطه دلگیر توقف کرده امروز کلا اعصابم بهم ریخته در حدی که فقز منتظره جرقه ام واسه منفجر شدن ... همین یک ساعتی هم که بیرون رفتم از بد بودن کفشهام هنوز داره پاهام می سوزه درست مثل رابطه ای که هنوز داره قلب منو می سوزونه ... راستش نمی خوام کسی دیگه بیاد توی زندگیم اصلا همین طوری با همین جمعه های دلگیر خیلی بهتره شاید تنهایی احساس خوبی نباشه ولی حداقل اینه که قلبت نمی سوزه احساست از بین نمی ره ... نمی تونم ببخشم ولی زمین لعنتی بی اندازه گرده بی اندازه ... امان از روزی که به خودت بیایی و بفهمی از کجا داری ضربه می خوری 

  • سارا بانو
۰۵
مرداد

امروز صبح اول وقت وقتی شنیدم دادن حقوق ها رو می دن بال دراوردم اخه حسابی کفگیر ده دیگ بود و بس که بی جنبه ام البته این روزها تمرکزم روی پس انداز بیشتره ولی خوب یه جاهایی از دستم در می ره ...

واسه همین بدو رفتم دادم موهامو درست کنم چشتون روز بد نبینه الان شدم شبیه یه پسر از بس که کوتاه کردن موهامو من نمی دونم چرا وقتی می ری پیش یه ارایشگر به جای درست کردن ابرو می زنه چشم رو هم کور می کنه ... هی داد بیداد .... از این ها که بگذریم امشب حسابی مشغول در آوردن به اصطلاح سنگ لوزه شدم که فک کنم حالا حالا گلودردم خوب نشه ....

داشتم به این فکر می کردم کی باید یه وقت رو اختصاص بدم واسه خالی کردن خودم و تموم کردن گذشته اصلا راهی هست کسی می دونه چجوری مراحل سوگواری رو باید گذروند .... خسته شدم واقعا

  • سارا بانو
۰۳
مرداد

خوب امروز رسیدیم به روز دختر ... با اینکه دیشب رو زود خوابیده بودم ولی بازم صبح خوابالو بودم حسابی ... تازه نشف راه رو رفته بودم تا سر خیابون که یادم اومد عینکم رو جا گذاشته خوب حالا چی می شه کام بک فی المنزل ...

امروز سر کارم از اینکه چرا درصد خطاهام زیاد شده و امروز و فرداست که رییسم بیاد و بگه چه خبره معلوم هست کجایی ؟ مدام استرس دارم و سعی می کنم بیشتر تمرکز کنم نمی دونم چرا واسه منی که کارم تایپ بوده اینقد سخت شده انگار .... فک کنم اعتماد بنفس کلی از بین رفته ... امروز به این فکر می کردم روز دختر و نه بابایی دارم که تبریک بگه نه مامانی که حافظه خوب و حال حوصله ای واسه این چیزها داشته باشه ... گاهی وقت ها حس حسادت آدم گل می کنه خوب کاریشم نمی شه کرد .... گاهی وقت ها حرفها یادم می یاد به خودم می گم این ها همه بهانه است .... امروز خوندم گاهی باید گریست باید گریست فک کنم یه خلوت درست حسابی به خودم بدهکارم 

  • سارا بانو
۰۲
مرداد
دلتنگی های آدمی شب ها بیشتر خودش رو نشون می ده کل امروز رو دلم می خواست یه بهونه واسه گریه کردن پیدا کنم که نشد ... دلم پره اونقدر که برای یه ترکیدن بعضم فقط یه جرقه لازمه ... وای خدا چطوری این همه حرف های چرت و پرت رو هضم کنم اونم حرف هایی که وقتی مثل پازل می زاریشون کنار هم می بینی اگه خودشم هم به حرفهاش دوباره گوش کنه خندش می گیره دیگه آدم باید خیلی کودن باشه ... می خوام شروع کنم داستان این یکسال رو کم کم براتون تعریف کنم ... در حال حاضر دلم امشب آغوش می خواست که دستام رو بگیره و توی چشمام زل بزنه و امروز رو تبریک بگه .... شاید توی این جایی برای دختر کوچولو بودن نباشه ولی هنوز تمام دخترانه های وجود نفس می کشن و زنده ام ... این وابستگی و دل بستن شاید بخاطر اینه که هیچ وقت دست نوازش پدر و آغوشش رو توی زندگیم حس نکردم 
  • سارا بانو