گاهی سفر می کنی نگاهت بیرون و به جاده .... مدام نگاه می کنی با یه هدفون توی گوش... نگاهت کشیده می شه و ذهنت یه جای دیگه ولی نمی دونی تا کجا و برای چی .. گاه ارزو می کنی کاش سفر ادامه پیدا کنه و جاده ها هیچ امتدادی نداشته باشه سوال بزرگی ست وقتی نمی دونی چی تو رو خوشحال می کنه .... نگاهم رو بر می گردونم گاه به صفحه موبایل .. بی تو دستام سرده سرده بی تو چشمام گریه کرده .... اهنگ مورد علاقه من ...
و تمام افکاری که دور و برم می چرخن و اعتماد مثل شیشه شکسته دستام که هیچ قلبم رو خراش دادن ...
یه توقف کوتاه و دوباره جاده .... انگار توی سفر دلتنگ تر می شی ..... حداقل برای خودت ...
شیشه اب رو به صورتم می چسبونم شاید داغی وجودم رو خنک کنه و دوباره تکرار اهنگ مورد علاقه ...
دلم یه لیوان چایی می خواد امیدوارم یه جا واسه خوردن یه لیوان چایی پیدا بشه ... کاش امشب بتونم با انتاو مرتضی بریم پل پیاده روی ...