فصل های زندگی من

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۷
شهریور

من اومدم دوباره ... فک کنم داره غیبت هام تبدیل به غیبت کبری می شه ... ولی خوب چی کار می شه کرد ....

الان که دارم براتون می نویسم با یه صورت بی حس شده از بی حسی های دندون پزشکی در خدمتون هستم ... از هفت صبح که از خونه زدم بیرون تازه نیم ساعتی هست که برگشتم... خوب شنبه ها تقریبا روز پر کاری هست و از طرفی افتادن پروتز دندونم کلی اعصابمو بهم ریخت و مجبور شدم دوباره راهی دندونپزشکی بشم و این یعنی باز چاله جدید ...

نمی دونم الان که دارم می نویسم مثل این شکست خورده ها توی تاریکی نشستم توی تختخواب و نمی دونم از کجاها بنویسم تا سبک شم ... توی اینستا دوستان می گن چرا کپشن ها طولانیه من نمی دونم آدم کجا می تونه خودش باشه و از خودش بنویسه ...

فکرم هر جایی که فکرشو کنید رفته از یه طرف امروز به اصرار یکی از مهندس ها رفتم نی نی کوچولوشونو دیدم .... شرایط از لحاظ کاری خوبه چون تایم کم و حقوق نسبتا خوب ولی از جایی که هستم کمتره ولی روز تعطیل و ساعت کاریه کمتری دارم.... نمی دونم دوباره انرژی سر و کله زدن با بچه رو دارم ولی خیلی ناز بود تازه بیست و پنج روز بود که به دنیا اومده کوچولو و ریزه میزه ... نمی دونم چی کار باید کنم ... به قردالی که شرایط رو گفتم گفت با هم حرف می زنیم ولی مثل اینکه بابا حسن یهو دچار گرفتگی کمر شده و بردنش دکتر و به حرف نرسیدیم از پیش کوچولو رفتم یه راست مطب دندونپزشکی ... تقریبا حقوق این ماهم کلا پر پر شد هر چند که واقعا رفتم زیر خط فقر یعنی موجودی صفر صفر صفر و همین حقوقی که خرج دندونپزشکی شد و هنوز ندادن ... نمی دونم چطوری مخارج روزمره رو بگذرونم ...

حالا چه حکمتیه تا من می یام کمر بلند کنم و یه کوچولو پس انداز کنم حداقل برای خرید تدارکات انشالله پیش بیاد ازدواج هنوز نیومده پر پر می شه ...

فک کنم درد دندونم شروع شد دکتر گفت درد داره ولی هم من بی حواس هم دکتر چون یادش رفت نسخه مسکن و انتی بیوتیک رو بده ... فعلا دوستان برام دعا کنید فقط که هر چی خیر و صلاح هست پیش بیاد 

  • سارا بانو
۱۷
شهریور

گاهی وقت ها انتظار سخت ترین کاریه که توی زندگی داری انجام می دی ... 

یه جورهایی هم انتظار هم سکوت و اینکه فقط باید منتظر باشی با یه دنیا ترس و دلهره و امید .... 

حرفی نمی تونی بزنی چون نمی تونی واسه راهی که انتخاب کردی خودخواه باشی و همه چیز رو یطرفه بخواهی ... چون فقط این تو نیستی که انتخاب می کنی ... یه نفر دیگه هم حق انتخاب داره و نمی تونی فقط به خاطر خواسته های خودت و ترس هات یه نفر دیگه رو لای منگنه بزاری وقتی تصمیم گرفتید که دستهاتونو توی دست های هم بزارید .... 

این روزها حال خوبی ندارم اتفاقات افتاده و یه عالمه درد ... دردی که انکار توی قلبم رخنه کرده و گاه و بیگاه به خاطر اوردنش حالم رو از الان هم خراب تر می کنه ..

نمی دونم تا کی باید صبر کرد به امید اتفافات خوب  تا زمانش فرا برسه و تمام دلهره ها و ترس ها رو از بین ببره 

بهش که فکر می کنم قلبم تند می زنه ...

خدا جون می دونم توی این مدت فقط فقط تو کنارم موندی و به حرفهام گوش کردی و پای درد دل هام نشستی ... 

به امید تو  و اتفاقات خوبی که برایم رقم زدی منتظر می مونم 

  • سارا بانو
۱۰
شهریور

فک می کردم می تونم وقتی رفتم بیرون و برگشتم حالم بهتر از این باشه ولی نشد ...

هیچی درست نشد انگار در و دیوار خونه داره منو و له می کنه آشفتگی و به ریختگی سرتاپای خونه رو گرفته ولی فقط یه دوش و دوباره تختخواب ...

دست و دلم به هیچ کار نمی یاد .. نمیدونم اصلا باید چی کار کنم ...

راستش این چند روز اخیر من و قردالی یه شرایط فوق العاده حاد رو پشت سر گذاشتیم اونو نمی دونم ولی واسه من خیلی خیلی دردناک بود اونقدر که بند بند وجودم انگار از هم جدا شده وقلبم به درد اومده ... توی سخت ترین لحظات کنارم بود خواست تا باشه ولی روزهای بعدش نیست مجبور شد که بره با خانواده دلم نمی خواد توی سفر فکرش اینجا درگیر باشه ...

هر بار که تماس می گیره صدامو و صاف می کنم و می خندم و می گم خوبم ولی نیستم ...

سارا خوب نیست سارا درد داره یه درد عمیق توی قلبش ... 

دیشب نه شب توی تختخواب امشب هم از بیرون برگشتم بازم توی تختخواب حتی حال جمع کردن لباس های ریخته شده دور و بر خونه رو هم نداشتم ...

دارم اشک می ریزم شاید ارومتر شم .... شاید سبک تر شم 

نمی دونم کی این بحران رو پشت سر می زارم ..

امیدوارم خدا هر چی خیره رو سر راهم بزاره ...

می دونم هوامو داره و امیدم رو نا امید نمی کنه ...

می دونم مدت هاست خدا دستامو گرفته ....

خدا جونم دستهامو رها نکن جز تو کسی رو ندارم 

منتظر روزهای خوبم با خبرهای خوب 


  • سارا بانو