فصل های زندگی من

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۸
تیر

یه وقت هایی نمی دونی  چته 😮 همه چی خوب در عین حال بد .... خونه ساکت و سرد و تاریک با وجود تموم چراغ هایی که روشنه ... نمی دونم چرا ولی انگار باز حس های ناخوشایند برگشته .... 😳😳 

فک کنم باید کار جدید رو اگه درست شد قبول کنم یه کار مداوم و بدون تعطیلی و مرخصی حتی دیگه جمعه ها هم کنسل می شه 😔😔😔ولی شاید این بهترین کار ممکن باشه ... عوضش این چند ماه گذشته رو با تموم روزهای خوب و بعد با یه عالمه مسافرت و ... گذروندم 🚗🚗🚗⛵⛵ 

امشب حس خوبی ندارم مثل شب قبل که نمی دونم چرا اصلا دلم نمی خواست تنهایی بخوابم انگار برام سخت شده بود با وجود تموم شب هایی که تنها خوابیدم 😟😟😟 نمی دونم چرا یه بغض سنگین راه گلویم رو گرفته ولی نمی تونم بشکنمش و اشک بریزم سعی می کنم فراموش کنم فراموش فقط فراموش 

امروز کار و کار و باشگاه و خونه زندگیم شده خلاصه توی این چند کار ... امروز توی بالکن دیدم گلدون شمعدونیم چند تا گل دیگه هم داده 🌷🌷🌷 بر خلاف اون یکی شمعدونی که کلا بی  خیاله و به خودش زحمت یه غنچه هم نمی ده .😕😕

خوب بگذریم سعی می کنم بخوابم شب همگی به خیر 

  • سارا بانو
۲۷
تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • سارا بانو
۲۶
تیر

زندگی بالا و پایین های زیادی داره ☝👇 گاهی اونقدر که مجبور می شی اشک بریزی و تنهایی غم هاتو به دوش بکشی ... 😟😟😟

دیروز یکی از روزهای خوب و بد بود خوب به خاطر اینکه یه روزه دیگه در دامان طبیعت و بد به خاطر اینکه حال و روزم بهم ریخت دلم نمی خواست هیچ کسی منو توی اون وضعیت ببینه و برام دست بگیرن 😔😔 کل روز رو به این فکر می کردم حالا که اینقدر کم شده بود چرا باید حالا اتفاق می افتاد ...

بعد از اومدن پریدن توی حموم چسبیدم به کارهای خونه و تر و تمیز کاری و بعد مثل یه مرده متحرک رفتم توی تختواب ..😥😥😥 

می خواستم بیدار باشم و بنویسم ولی نایی نداشتم و تماس های گاه و بیگاه محبوب ساعت یک نیمه شب که منو مجبور کرد پاشم و گوشی رو سایلنت کنم 😪😪😪 

یه حرف هایی توی دلم هست که نمی دونم کی زمانش واسه گفتن مناسبه اصلا باید گفت یا باید بازهم سکوت کنم یا کلا از خیرش بگذرم و به خدا بسپارم ...نمی دونم واقعا یه جورهایی سردرگم موندم 😯😯😯

  • سارا بانو
۲۲
تیر

روزهایی هست که در عین حال که همه چی خوبه و مشکلی نیست ولی یه چیزی هست که نمی دونی چیه ؟ مثل یه بغض نشکسته راه گلوت رو می بنده .. خودت رو سرگرم می کنی از ویترین مغازه ها گرفته تا خرید مایحتاج خونه و حتی خریدن شیرینی مورد علاقه ات  و کارهای خونه ... ولی بازم چیزی عوض نمی شه اون سایه سنگین تکون نمی خوره که نمی خوره ... اون وسط ها شیطنت یه نفر کاری می کنه که ناخودآگاه لبخند بزنی بازم جای شکرش باقیه ..شاید دلیل این حال و روز مال وقتی باشه که مجبوری به تنهایی از پس کارهای مردونه ی  زندگیت بر بیایی مثل امروز که مجبوری کلی انرژی خرج کنی تا شلنگ سوراخ شده کولر رو کلا عوض کنی  .. خدا جون بازم شکرت 

 

  • سارا بانو
۲۱
تیر

الان با یه لیوان چایی نشستم کنار پنجره ...نوژا خوابه ...با اینکه دیشب تقریبا دیر خوابیدم و هلاک بودم😧😧 ولی ترجیح دادم تا ساعت هشت یک کمی با خودم خلوت کنم ... دیروز روز خیلی خسته کننده ای بود از طرفی بدقلقی های نوژا... از طرفی رفتن به باشگاه 💪💪💪که کل مسیر رو باید توی آفتاب ظهر🌞🌞 برم و برگردم چون تقریبا ساعتش با من هماهنگ تره  ..و از طرفی هم باید می رفتم ارایشگاه و دستی به روح و روانم می کشیدم بلاخره عروسی هم نزدیکه ... هول نکنید عروسی من نیست که عروسیه دختر دایی گرام هست 😆😆😆 حالا خدا قسمت منم کنه بدم نمی یاد سر و سامونی به زندگیم بدم 😊😊 نمی دونم به قول بعضی ها از خیالبافیم هست که همش تصور می کنم من دوباره لباس عروس می پوشم 😯😯یا واقعا ایمان دارم ولی سعی می کنم ایمانم رو حفظ کنم یعنی پیش خدا جوون کاری نداره وقتش که برسه و صلاح بدونه به چشم بهم زدنی درست می شه همه چی 🙏🙏🙏🙏 واسه خودت کارت عروسی طراحی می کنم و با خودم تمام مراحل رو بررسی می کنم ... خوب هر کسی یه فانتزی هایی داره واسه خودش مثل خواستگاری و ....

منم فانتزی های ذهن خودمو دارم شاید به نظر خیلی ها مسخره باشه .. ولی خوب من باورشون می کنم تا شاید یه جایی به حقیقت نزدیک بشه 

مثل اینکه دوس دارم درخواست ازدواجم توی یه جمع باشه یا یه جای دو نفره  یا وقتی صفحه موبایلم رو باز می کنم پی امی که می بینم اون باشه 😀😀😀 

بگذدیم گفتم باشگاه ... باشگاه رو به خاطر افتادگی کتف هام می رم هر چند که فهمیدم دست چپم هم خیلی ضعیف هست و اصلا جونی نداره ..حالا دوتا دمبل دو کیلویی دادن جونم در اومد به خدا 😥😥😥. از طرفی خیلی وقت بود خودم رو رها کرده بودم حالا وقتش بود یه کمی به فکر خودم باشم ...

راستش این روزها از اینکه بیشتر وقتم رو خونه ام هم راضی ام هم ناراضی از طرفی هم همون خونه مامان بودن از یه جهاتی خوب بود و از یه جهاتی هم بد بگذریم ...

بهترین قسمت روز گذشته شام اوچمزه ای بود که نوش جان کردیم دست باعث و بانیش درد نکنه ..

خدا جوونم هر چی خیر و صلاحه رو سر راهم بزار می دونم اون وسط ها یه گوشه چشمت به منه من به همین هم راضی ام شکرت ...هوای سارا خانوم رو داشته باش و به ادم های خوب زندگیمون سلامتی و هر چی دلشون می خواد رو بهشون بده ...

  • سارا بانو
۲۱
تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • سارا بانو
۰۵
تیر

یه وقت هایی فکر می کنم چقدر روزمرگی های ما آدمها با هم فرق می کنند ... روال عادی کارمون که منبع درآمده به کنار ..🔚

امروز من تا این لحظه خلاصه شد کلی معطلی و توی گرما یه لنگ پا وایستادن بابت تاکسی بعد هم یه مقدار خرید و رسیدن به منزل که باید با دست های پر تازه می گشتم دنبال کلید خونه که با کلی مکافات پیداش کردم 😥😥

 سارا خانوم وقتی می رسه خونه تازه کاراش شروع می شه ... پختن و اماده کردن اندک غذای اوچمزه ای 🍗🍤🍔🍝🍟🍜🍛🍲  که هم جای نهار و عصرونه و شام رو بگیره واقعا خسته نباشم 😆😆 در حین پختن کوکو سیب زمینی امروز یه دست دستمال و یه دست شیشه پاکن سابیدن کانتر و میز و کلا گردگیری شروع می شه 😢😢😢 بعد بدترین کار ممکن که متنفرم بردن زباله ها جلوی در ورودی که همیشه واسم سخت بوده 😷😷😷 

بر می گردیم و شستن ظرف های کثیف و دستمال کشیدن سینک ظرفشویی اون وسط مسط ها  گردگیری اتاق خواب دوست داشتنیم و مرتب کردن تختخواب البته مرتبه ها ولی یه کم میزون تر 😊😊😊😊 .

یه قیچی ✂✂✂بر می دارم و می رم سراغ شاخ و برگ های اضافی چندتا گلدونی که دارم 🌷🌷🌷🌹🌹اونها رو می چینم و پارچ آب و از بالکن بر می دارم و پر آب می کنم شروع می کنم به اب دادن گلدون ها ... شمعدونی کوچولوم و که عید امسال گرفتم می زارم روی لب بالکن و کمی آب می پاشم روی برگ هاش یه عالمه غنچه های قرمز زده ❤❤❤❤که خیلی دوسشون دارم .. اون وسط مسط ها می یام و کوکو ها رو که آماده شدن می چینم توی بشقاب 😆😆😆 و ماشین لباسشویی رو روشن می کنم ..👕👕👖👕👗 بعد یه نگاهی به تلگرام و عکس های قلاب ماهیگیری نوژا طلا و علاقه مامان فهیمه به درست کردن چیزهایی جدید واسه یه دونه دخترش با اینکه هلاک از کار اومد خونه ...و چک کردن برقا که چرا یهویی همه چی از کار افتاد 🔧🔧🔧🔧

به خودم می گم خوب نگاه کن دیگه کاری نمونده تعارف نکن سارا خانوم.😩😩😩 دیگه واقعا استحقاق یه قهوه و داری از یه طرف قهوه و از یه طرف زیر کتری رو روشن می کنم اونقدر خسته ام که روی مبل ولو می شم و عطر قهوه رو استشمام می کنم وای چه خوب😋😋 کمی از خستگی هام کم می کنه حالا می تونم موهامو باز کنم و یه آبی به دست صورت بزنم ... الان دیگه نای بلند شدن و آماده کردن مخلفات غذام رو ندارم ...😢😢😢 ولی خوب بازم خدا رو شکر که حداقل می تونم و سلامتی اینو دارم که کارهامو انجام بدم 🙌🙌🙌🙌.. 

  • سارا بانو
۰۳
تیر

امشب اونقدر شبکه های تی وی رو بالا و پایین زدم که حسابی خسته و کسل شدم 😥😥😥 

حوصله ام سر رفته بود حسابی ..  دیگه کشون کشون اومدم توی تخت ... هوا خیلی عالیه خیلی عالی .👍👍اونقدر خنکه و نسیم می وزه که پرده اتاقم مدام تکون می خوره و می رقصه .🌛🌛🌛 

پتو رو کشیدم حسابی روی خودم اخه یه کم سرمایی هستم ...😊😊😊 

از طرفی خوابم گرفته  و بهترین وسیله واسه فک نکردن به ...... ولی فردا هم روز کاری نیست عوضش کل برنامه ریزی هام بهم ریخت ترجیح می دادم که کل این دو روز رو استراحت کنم که حاج خانوم افطاری دعوت کرده 😥😥 و من می شدم کزت و هلاک 

خوب بهتره فعلا بخوابم هنوز بدنم از ورزش کردن درد می کنه اخه ...

  • سارا بانو
۰۲
تیر

امروز بعد از بیدار شدن از خواب بعدازظهر 😪😪😪دلم یه خوردنی اوچمزه خواست و یه تنوع جدید😊😀واسه همین بعد از انجام کارهای خونه و رسیدگی به خودم💄💄💅💅💇 پریدم توی آچپزخونه و بساط درست کردن پنکیک رو براه کردم 🍩🍩فقط حیف که توت فرنگی🍓🍓🍓 و از اون شکلات اوچمزه های نوتلا نداشتم که روی پنکیک هام بریزم 😢😢😢که حسابی مهمونی به پا کرده باشم 🍷🍷ولی در عوض یه لیوان چایی داغ و تازه دم ریختم 🍵🍵🍵 روی پنکیک هام عسل ریختم 😆😆که حسابی جشن گرفته باشم ... 🙌🙌🙌🙌🙌

  • سارا بانو
۰۲
تیر

بهترین اتفاقی که  امروز می تونست بیفته اینه که ساعت دوازده بفهمی امروز چهارشنبه هست و این یعنی فردا تعطیله ....😊😊

یه جورهایی تقریبا روزهای هفته رو گم کرده بودم ... نمی دونم چرا...😯😯

 دیشب وقتی اومدم توی تختخواب که بخوابم و چراغ خواب رو خاموش کنم 🔦🔦داشتم به این فکر می کردم من خونه خودمو دارم اتاق خواب دوست داشتنی خودمو و تختخوابم رو ... درسته شب ها رو تنهایی سرم و روی بالشت می زارم و حتی وقتی خواب پریشون ببینم کسی نیست که صدام کنه و دستم رو بگیره و منو توی آغوشش بگیره حتی  گاهی وقتی ناخوادآگاه بیدار می شی می بینی کنارت کسی نیست یه حس غم داری ولی از طرفی به خودت می گی من جایی رو دارم که دوسش دارم توش احساس ارامش می کنم حداقل اینه که واسه روزهای زندگیم محتاج کسی نیست تنهایی خونه و تنهایی خودمو می تونم تحمل کنم .. خوب یا بد سخت یا آسون زندگی همینه ... 

شاید وقتی خسته و کوفته از کار برم خونه کسی نباشه یه لیوان اب دستم بده ولی خدا رو شکر توی بدترین وضعیت و جراحی خودم از پس خودم براومدم ...


  • سارا بانو