فصل های زندگی من

۲۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹
بهمن


تـن تـو آهـنگی است

و تـن من کلمه ای است

که در آن می نـشیند

تا نـغمه ای در وجود آیـد


سروده ی که تـداوم را می تـپد

در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:


قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.

و در سکـوتـت همه صداها

فـریـادی که بـودن را

تـجربـه می کـند.

 روز عشاق ایرانی مبارک 

یه روز خوب بعد از مدتها روزهای بد ...

  • سارا بانو
۲۹
بهمن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • سارا بانو
۲۹
بهمن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • سارا بانو
۲۹
بهمن


روزه سکوت میگیرم
به نیت تمام حرف هایی که کسی منتظرشان نبود
و همه ی معادلاتی که در زندگی حل نشده باقی ماند
زیباترین شعر دنیاست
پر از رمزو راز و حرف های یواشکی
که آغوش بی انتهایش برای من و دلتنگی هایم جا دارد
قلم برای نوشتن دلتنگی هایم رنگ نمیدهد
با کاغذ غریبی میکند
گویی او نیز پی برده که پلکان نردبان اعتماد پوسیده است
بی قراری ها را فراری میدهم
و یک پیاله خاطره بدرقه راهشان میکنم
به این امید که دیگر هیچگاه در وادی احساسات من سبز نشوند!
  • سارا بانو
۲۸
بهمن

آرامش یعنی  تلاقی سکوت و لبخند و اشک در یک لحظه

ارامش یعنی رفع دلتنگی 

آرامش یعنی فراموشی روزهای گذشته حتی اگه موقتی باشه 

آرامش یعنی آغوش بوسه نوازش 

آرامش یعنی گوش کردن و فکر کردن بدون دعوا 

ارامش یعنی من یعنی تو 

آرامش یعنی درآمیختن یک روح 

آرامش یعنی نگاه نگاه نگاه 

آرامش یعنی یه آهنگ انتخابی واسه پخش 

ارامش یعنی لبخند خداحافظی 

  • سارا بانو
۲۸
بهمن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • سارا بانو
۲۷
بهمن

بعضی روز ها را باید بیشتر از تصور خوابید 

آنقدر زیاد که هیچ دلتنگی ـیی به سراغ آدم نیاید 

مثلا قرص های خواب آور را انتخاب کرد

مثلا آنقدر خوابید و خوابید که هیچ چیز را درکـ نکـرد 

بعضی روزهـآ باید اشکـ چشم ها را پاکـ کرد 

مسیـر را عوض کرد تا نیم نگاهی هم نیندازی  ، آدم ها را در لحظه فرامـوش کرد 

گاه باید یادمِان بدهنـد حرف ها باید کنج دل بنشیننـد و بمانند و موریانه ببندند تا بر سر زبان بیاینـد

باید مسیر زندگی را عوض کرد ، البته قبلش باید طعم دلتنگی را چشید، طعم نبودن و نفرت و آه و غصه را 

بعد دور آدم ها خط قرمز کشیـد ، آدم هایی که اشکـ پشت نوشته ها میفهمند و بر سنگدل بودنـشان اصرار میورزند

گاه باید مسیر را تغییر داد ، باید ساعت ها را شمرد 

گاه باید دوست داشتن را فرامـوش کرد ، دلتنگی را ، گاه باید همه را تمام کرد!

آدم ها دل شکستن را خوب یـاد گرفته اند ...

باید سنگ شد ، سنگ بود ولی این  اشکـ های لعنتی همه چی رو خراب می کنند  .

  • سارا بانو
۲۷
بهمن

من و آهنگ این چند روزه و بازم نیمه شب ....

تاریکی خونه و وجودم رو با چندتا شمع روشن کردم توی تختم نشستم و فکر کردم و تمام حرف هاو اتفاقات این چند وقته رو از نظرم گذروندم و به پهنای صورتم اشک ریختم هنوز هم صورتم می سوزد ولی عادت می کنم ... 

خودمو در آغوش می گیرم و نوازش می کنم هنوزم قلبم تیر می کشد و درد می کند مثل بغضم ...

به قرص های خوابم که نیگاه می کنم همش یه دونه مونده هر چند وقتی ذهن آدم پرشون و بی قرار باشه کاری از قرص خواب ساخته نیست . از صبح همش افتادم کار که نیمه کاره خونه هم همین طور همش توی تختخواب .. حتی نمی تونم سرمو بشورم چون به زور می تونم وایستادم و حتی موقع نوشتن هم چشمام تیره و تاره می شه .هنوز هم سرم درد می کنه شاید بهتر بود به حرف فهیمه گوش می کردم و می رفتم بیمارستان و یه عکس می گرفتم چون حالت تهوع و سرگیجه ام هنوز از بین نرفته نمی دونم چی شد که دنیا جلوی چشمام تیره و تار شد که .... 

این روزها خیلی دیدن و شنیدن خیلی از مسایل دنیا رو برام تیره و تار می کنه احتیاجی به افتادن نبود ..   این روزها تموم می شن یا من این روزها رو تموم می کنم اونقدر بی صدا می رم قبل از اینکه کسی متوجه رفتنم شود ... 


  • سارا بانو
۲۶
بهمن

نمی دانم چه می خواهم بگویم

زبانم در دهان باز بسته ست

در تنگ قفس باز است و افسوس

که بال مرغ آوازم شکسته ست

نمی دانم چه می خواهم بگویم

...غمی در استخوانم می گدازد

خیال ناشناسی آشنا رنگ

گهی می سوزدم گه می نوازد

گهی در خاطرم می جوشد این وهم

ز رنگ آمیزی غمهای انبوه

که در رگهام جای خون روان است

سیه داروی زهرآگین اندوه

فغانی گرم وخون آلود و پردرد

فرو می پیچیدم در سینه تنگ

چو فریاد یکی دیوانه گنگ

که می کوبد سر شوریده بر سنگ

سرشکی تلخ و شور از چشمه دل

نهان در سینه می جوشد شب و روز

چنان مار گرفتاری که ریزد

شرنگ خشمش از نیش جگر سوز

پریشان سایه ای آشفته آهنگ

ز مغزم می تراود گیج و گمراه

چو روح خوابگردی مات و مدهوش

که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردی ست خونبار

که همچون گریه می گیرد گلویم

غمی ‌آشفته دردی گریه آلود

نمی دانم چه می خواهم بگویم

  • سارا بانو
۲۶
بهمن

روزی در آغوش زمان آرام میگیرم...!


 وقتی که از هرچه آرزو،من سیر سیرم!


شاید که دستی دستهایم را طلب کرد...!


آه از توهم های دل،همواره دلگیرم...!


آری شبیه شعرهای گاه و بیگاهم...!


من هم میان عقل وعشق،هرروز درگیرم!


دیگر که رد اشک آرامم نمی سازد...!!!


بهتر که طرح خنده را بر لب بگیرم...!!!


میدانم اینجا قلب ها از خستگی خوابند!


من عاقبت از این سکوت،آهسته میمیرم!

  • سارا بانو