دخی مخی ها
خوب امروز رسیدیم به روز دختر ... با اینکه دیشب رو زود خوابیده بودم ولی بازم صبح خوابالو بودم حسابی ... تازه نشف راه رو رفته بودم تا سر خیابون که یادم اومد عینکم رو جا گذاشته خوب حالا چی می شه کام بک فی المنزل ...
امروز سر کارم از اینکه چرا درصد خطاهام زیاد شده و امروز و فرداست که رییسم بیاد و بگه چه خبره معلوم هست کجایی ؟ مدام استرس دارم و سعی می کنم بیشتر تمرکز کنم نمی دونم چرا واسه منی که کارم تایپ بوده اینقد سخت شده انگار .... فک کنم اعتماد بنفس کلی از بین رفته ... امروز به این فکر می کردم روز دختر و نه بابایی دارم که تبریک بگه نه مامانی که حافظه خوب و حال حوصله ای واسه این چیزها داشته باشه ... گاهی وقت ها حس حسادت آدم گل می کنه خوب کاریشم نمی شه کرد .... گاهی وقت ها حرفها یادم می یاد به خودم می گم این ها همه بهانه است .... امروز خوندم گاهی باید گریست باید گریست فک کنم یه خلوت درست حسابی به خودم بدهکارم
- ۹۶/۰۵/۰۳