فصل های زندگی من

ذهن های درگیر

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ

گاهی ذهنمان انقدردرگیر می شود که اصلا روز و شبهامان بهم گره می خورد گاهی اونقدر اشک می ریزیم که با چشمانی پف کرده از جا بلند می شیم درست زمانی که باید برای کاری بیرون بویم اون موقع می افتیم به جون لوازم آرایش برای درست کردن اون پف قلمبه زیر چشم ها ... ولی خوب وسط تمام این ها دلخوشی های کوچیک پیدا می کنیم مثل دلخوشی جدید من خریدن یه تی چرخشی فکر نمی کردم اونقدر از خرید این طی راضی باشم اونقدر که یه خونه پنجاه متری رو پنجاه بار تی می شم اصلا شده یکی از سرگرمی هام ... .. دیروز وسط تی کشیدن خونه و مثلا قرتی بازی با آهنگ با صدای بلند به خودم گفتم چقدر دلخوشی های ما زنان کوچیک و ساده است  و چقدر گاهی اونها شاد می شویم و می شه یه دلخوشی 

  • ۹۵/۱۰/۲۵
  • سارا بانو