فصل های زندگی من

فصل سرد

شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۳۲ ق.ظ

واقعا فصل های زندگیم تبدیل شده به بدترین فصل های سرد زندگی .... روزها تند و تند می گذرن و از من هیچ کاری بر نمی یاید جز کار و کار و نوشتن و ناراحتی و ... روزهای که سعی می کنم همه چی خوب به نظر بیاد و روزهایی که نمی شه واقعا کنترلش کرد و لبخندهای الکی و زورکی تحویل داد .. یه وقت هایی احساس می کنم خیلی خیلی خسته ام اونقدر که یه جورهایی از تاب تحمل من خارج می شه ولی سعی می کنم ادامه بدم ... امروز تقریبا روزه آرومیه واسه کارکردن مخصوصا با شغل جدید ولی چیزی که من رو این روزها بیشتر از هرچیزی آزار می ده و به فکر خیال فرو می بره اینکه یه یکی از همین روزها به خودمم بیام ببینم همه چی نمی دونم بایدبگم کابوس بوده یا رویا ... این روزها فکر و خیالم از همه چی بیشتره یه جورهایی موندم بین اینکه چطوری می شه به یه ادم اعتماد کرد... سرور جان از وقتی پیشنهاد ازدواج رو مطرح کرده فقط مطرح کرده و هیچ کار خاصی انجام نداده .. حتی بعد از اینکه بارها حرف زدیم و بهش گفتم حداقل من باب اشنایی با خانواده باشه یه جورهایی هنوز من رو توی آب نمک نگه داشته و فقط  می گه دنبال یه فرصت مناسبم حالا این فرصت وکی و کجا قراره پیش بیاد نمی دونم ... هر روز که می گذره فکر و خیال منم بیشتر می شه اینکه نکنه سر کار باشم و این ها تمامش یه بازی باشه نمی دونم خسته ام این طور واقع فکرم مدام می ره سراغ اتفاقات بد مثل افروز که بلاخره واقعیت چی بوده اگه درست بوده باشه این وسط من چی کاره بودم ... تقریبا 96 روز مونده تا عید تا روشن تکلیف و در اومدن از این بلاتکلیفی ولی می ترسم می ترسم که یه روز تموم دنیام آوار بشه روی سرم اون وقت نمی دونم به خودم چی باید بگم و با وجدان خودم چطوری باید کنار بیام ...

  • ۹۵/۱۰/۰۴
  • سارا بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">