فصل های زندگی من

نه چندان خوب

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ب.ظ

خوب خبرهای چندان خوبی ندارم ..راستش بعد از زد و خورد دیشب با برادر گرام و شکستن شیشه عینک ..زیاد حال و روز خوبی ندارم انگار یه بغض نیکه کاره توی گلوم باقی مونده از طرفی هر روز خودم رو بابت کارهایی اشتباهی که ممکنه منجر به بهم خوردن رابطه منو قردالی بشه سرزنش می کنم و هر بار با اینکه روزی هزار بار به خودم اینها رو می گم ولی بازهم انگار نمی دونم .. واقعا نمی دونم ..

چرا من اینقدر ساده و ابله گونه برخورد می کنم ...باید واقعیت های زندگی قبلی رو دفن کرد چرا من نمی تونم می دونم شاید با گفتن اونها اون رو هم ناراحت می کنم و از طرفی خودم رو هم ناراحت می کنم ...

باید اصلاح بشه ...

راستش شیشه عینکم توی دعوای دیروز شکست امشب قردالی یه تیکه ماه شده بود موهاشو  خیلی اوچل کوتاه کرده بود البته کلا هم یه تیکه ماه هست .. از طرفی امشب برام یه عالمه پاستیل خرید و از طرف دیگه کلی اصرار کرد که شیشه عینکم رو ببره عوض کنه ولی دلم نیومد .. و از طرفی نمی خوام ..می دونم ایون از روی محبت بهم گفت ولی خوب من توی این شرایط نسبت به وقت های دیگه حساس تر شدم .. الان به قردالی پی ام دادم و ازش بابت پرحرفی امشب عذر خواهی کردم ..

خیلی پشیمونم از کاری که کردم ...

فک کنم کلا از رگلاز خارج شدم از طرفی نباید اینقدر داغون راجع به خیلی چیزها حرف بزنم و از طرفی نمی دونم ... خیلی از کارهام اشتباهه 

واقعا متاسف می شم گاهی برای خودم 

امیدوارم واسه جبران دیر نباشه...

از طرفی هم تصمیم گرفتم تا اطلاع ثانوی با همه قطع رابطه کنم حتی مامان .. و اینکه اگر پدر و مادر می تونم از فرزندان راضی نباشن فرزندان هم می تونم .. و من امروز صراحتا می گم ازشون راضی نیستم به هیچ عنوان ... 

خیلی اعصاب و روانم بهم ریخته است بهتره بیشتر از این حرف نزنم 


  • ۹۵/۰۵/۲۶
  • سارا بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">