فصل های زندگی من

روزمرگی های سارا .

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۲ ب.ظ

یه روز صبح کاری بعد از یه تنش کاری .... روز گذشته رو خیلی خوب نگذروندم ولی سعی می کنم امروزم بهترم از دیروز باشه ... دیرور بعد از ناراحتی ها وقتی از خواب پاشدم نای تکون خوردن نداشتم😥😥این که کارم اونجا تموم شه تقریبا یه جور مشغله فکریه اونم واسه منی که تقریبا میتقل زندگی می کنم ولی به خودم می گم همینه دیگه .. روزی زندگیت دست خداست نه خلق خدا ... ولی پا شدم و یه آبی به دست صورت زدم و طبق روال گذشته تریپ ورزشکاری زدم توی خونه با به ملحفه و کفش و یه موزیک یه 40 دقیقه ای رو ورزش کردم💪💪 تا کمی حالم بهتر شه . از این چهار تا استخون چی می خواد دربیاد خدا عالمه☺

واسه رفتن خونه مامی تقریبا دیر شده بود البته خودشم خونه نبود ولی خوب خیلی وقته رفت و آمدم از کم هم کمتر شده ... 

بعد از کلی تقریبا ورجه ورجه یه چایی و یه دوش بعدم ولو شدن روی مبل و بعضی فکرای ناراحت کننده ... رفتم اون خرس کوچولو🐻🐻🐻 رو از توی کشو دراوردم تنها چیزی بود که داشتم کلی باهاش حرف زدم بعدم کلی له و لوردش کردم کلی پرتش کردم توی درو دیوار تا دق دلیم خالی شه ... بیچاره اگه زبون داشت می گفت من چه گناهی کردم ... به خودم گفتم فراموش کن همه چی رو ... سعی کن راهتم عوض کنی ...

نشستم و یه فیلم دیدم و کلی تخمه خوردم این روزها چیک چیک تخمه فک کنم کلا با تخمه خوردن از زندگی ساقط شم .... 

هوای نسبتا خنک در و پنجره اتاق خواب و باز گذاشتم و رفتم توی تختخواب اصلا نفهمیدم کی خوابم برد ولی چیزی که مهم بود این بود که دلم نمی خواست اصلا بیدار شم ...

  • ۹۵/۰۳/۳۰
  • سارا بانو

نظرات  (۱)

جالب بود .. .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">