فصل های زندگی من

21فروردین

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ب.ظ

یه وقت هایی مثل امشب دلم می خواد یه دل سیر گریه کنم 😢😢😢 اونقدر که هق هق کنم ولی انگار فقط بغض می شه نمی دونم واقعا اینطوریه یا من نمی خوام که اشک بریزم ...

یه روزهایی اتفاقات بد پشت هم می افتند ... و این یه کم بی انصافی خدا جون ... جون من خدا یه کم فکر کن حداقل یکی بسه ها ... بقیه اش رو بده به بقیه خوب چه کاریه یهویی مثل سطل آب همشو می ریزی روی سر من آخه 😦😦😦 یه کم فکر کنی می گی  آخه جنس مونث به قدر کافی موجود ضعیفی هست ...

ای بابا از گلایه با خدا بگذریم بریم سراغ حال دل خودمون ... منم و یه دل گرفته و آهنگ جدید محسن چاوشی ( خداحافظی تلخ) ..🙇🙇🙇 

امروز روز کاری خوبی تقریبا داشتم ... از کار می خواستم بیام خونه ولی یه سر رفتم پیش مامان اخه دیروز رو هم همش تنها بود ... صبح که زنگ زدم به مامان گفت تارزان فارغ شده به سلامتی 😊😊😊 ( تارزان اسم گربه خونه مامی هست دختره ها ولی نیدونم چرا تارزان اخه 😮😮😮 اخه خانوم خانوما باردار تشریف دارن چپ و راست خلاصه ما با کلی امید و کمپوت و ابمیوه رفتیم مثلا عیادت که دیدم نه بابا از بچه گربه خبری نیست و خانوم خانوما تشریف بردن پیاده روی ماه های آخر 😁😁😁).

خونه مامان تا وقتی شازده برادر نیومده بودن همه چی خوب بود تا با اون برادر زادمون مثلا تشریف اوردن و مامان که دیگه گل از گلش شکفت و منم سریع لباس پوشیدم که بیام خونه که هر چی خودمو کنترل کردم نشد ج حرفهای شازده برادر و ندم که مامی ناراحت نشه که نشد و خلاصه یکی و دو دقیقه ای بحث و با صلوات خاله خانوم و ترک محل از طرف من بلاخره تموم شد یعنی دلم می خواست سرش رو بکوبم به دیوار پسره احمق 😠😠😠😠 

یعنی خدا جون اگه خودت تلافی نکنی حرف ها و کارهاشو دیگه باید ازت قطع امید کرد از من گفتن بود ها..

چقدر امروز هوا خوب بود مناسب حال و هوای دلم.. اومدم خونه کلی کار واسه انجام دادن بود به هر مشقتی بود انجام دادم و کلی ظرف کثیف واسه شستن 😥😥😥😥 .

یه موردی پیش اومد و زنگ زدم مامی نوژا که من شاید نتونم بیام کار و اشتباه این بود که گفتم مورد چیه و اونم آب پاکی ریخت روی دستم و یه نه تمام و کمال تحویلم داد .... خیلی خیلی ناراحت شدم حقش این نبود می دونم کارم اونجا طوریه که اخر هفته ها مرخصی دارم و اونا هم خودشون مرخصی زیاد می رن ولی خوب یه دفعه هم کار برای من پیش می یاد و مرخصی می خوام این بی انصافی بود واقعا .. من طی این تقریبا دو سال شاید یه هفته مرخصی هام شده باشه اونم وقتی بیمارستان بستری بودم و از این بابت خیلی خیلی ناراحتم ....

بماند بعد از گفتن نه ایشون به ما پی ام بود که چپ راست می اومد چرا نوژا اینو گفت چرا اونو گفت و ..... اونقدر که دیگه سیم هام داشت اتصالی می کرد دیگه نمی خواستم بحث کنم چون بازم اون بلاخره من واسه اون کار می کنم  و ممکن بود جایی حق واقعا با ایشون باشه ولی کلی حرف بارمون کرد و اخرش همش گفتم باشه معذرت معذرت 😧😧😧  

و با شوخی گفتم بابا من اشتباه کردم گفتم مرخصی..  بقدر کافی الان ناراحتم و پی ام پشت پی ام و ناراحتم از این بی انصافی ... عیبی نداره خدا جون ...  

یه جورهایی امشب خیلی خیلی دلگیرم ... مخصوصا از  کار اصلا حقم این نبود خیلی خیلی دلم شکست ... هر بلایی سرم می یاد از حماقت و سادگی خودمه ...

  • ۹۵/۰۱/۲۱
  • سارا بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">