فصل های زندگی من

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰۱
مرداد

دیروز ... دیروز روز  کاری نسبتا خوبی بود و از طرفی بعد از تعطیل شدن از کار و رفتن خرید و تقریبا بخوای حساب کنی هیچی از هیچی خریدی و نصف بیشتر از حقوق ماهیانه ات رفته باشه .. بهرحال فک کنم توی کل خرید پنج قلمش خوردنی نبود ...
بعد از کلی پلاستیک خرید به دوش کشیدن و اومدن و سر و سامون دادن تازه افتادم به جون نهار درست کردن . دلتون نخواسته باشه زدم توی خط کوکوی بادمجون با خیار شور و زیتون و کاهو و کلم و مخلفات  ... تازه داشتم از خوردن نهار به وقت شام لذت می بردم که تازه دلینگ زنگ تلفن ... خونه هستید قالی هاتونو بیاریم .. اخه از دست غرغر های مامانم داده بودم قالیشویی بس که هر بار می اومد می گفت ای بابا چرا این خونه عین خونه های یتیم می مونه و هیچ فرشی توش پهن نیست و من باید  کجا بشینم و کجا بخوابم ... بلاخره کار خودش کرد و فرش ها رو لوله کرده بودم دادم برای شستشو ... وقتی  و گذاشتن توی خونه به کمک یکی از دوستام  کردم .. البته بیخود  گفت ها خونه اصلا یه رنگ  و سر سامون دیگه به خودش گرفته بود ... دیگه ساعت از نه و نیم گذشته بود اگه بگم تا ساعت ده می خوابم حتما بهم می خندین ولی خوب وقتی تنهایی هیچی بهتر از زود خوابیدن نیست از طرفی هم بعد از 7 صبح تا تقریبا 7 شب کار و خرید دیگه جونی واسه ادم نمی مونه که .. واسه همین توی تختخواب یه چند دقیقه ای رو شروع کردم به خوندن کتاب که دیگه داره اخراش می رسه راستش خیلی دلم می خواست دیشب یه نفر رو کنارم می داشتم تا محکم بغلش می گرفتم و سرم رو روی سینه مردونش می ذاشتم و می خوابیدم دلم یه دنیا ارامش آغوش می خواست ولی این راهی بود که خودم انتخاب کرده بودم ... تنهایی و تنهایی و کاریش هم نمی شد کرد .... واسه همین بالشتم رو ورداشتم و محکم بغلش کردم سرم روی انتهاش گذاشتم اصلا نفهمیدم کی با همین افکار خوابم برد و چقدر به حماقت های زندگیم و کور بودن خودم فکر کردم و حتی گاهی دلم واسه همون حماقت ها تنگ شد دلم نمی خواد این حرف رو بزنم ولی دلم تنگ شده اره دلتنگش شدم. حقیقت جایی واسه فرار نمی زاره   

  • سارا بانو