فصل های زندگی من

۲۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۷
مرداد


  • سارا بانو
۱۴
مرداد

امروز پنجشنبه هست امروز رو با رفتن به باشگاه و خونه مامان گذروندم و فوق العاده بداخلاق بودم نمی دونم چرا ؟ نه اینکه کلا ندونم می دونم به خاطر شرایط  و کار و پیشنهاد ازدواجه ....فکرم رو حسابی بهم ریخته ... 

مثل اینکه امروز از اون روزهایی زیاد حس خوبی ندارم از یه طرف عصبانی بودنم از طرف دیگه بی حوصلگی و از طرف دیگه مشغله های فکری و از یه طرف دیگه امروز احساس می کنم خیلی خیلی تنهام انگار شدم تنها ترین موجود روی زمین و این حس خوبی نیست 

از دیروز دوباره دارم فایل های صوتی دکتر هلاکویی رو که 50 باید و نباید زندگیه رو گوش می کنم و می گم کاش خیلی ها گوش کنن اون موقع به اشتباهتشون پی می برند و خیلی ها دچار مشکل نمی شدند ....

خیلی خسته ام می رم بخوابم شب همگی خوش 

  • سارا بانو
۱۰
مرداد

نشستم توی اتاق خوب روی صندلی ... یه درد خیف توی کتف هام احساس می کنم و ضعف معده و چشمای نسبتا خسته که حتی پلک هام سنگین شده الان و یه نیم چه خمیازه ... تکیه به صندلی سرمو می چرخونم تا یه نگاهی به گلدونم بندازم شمعدونی قرمز الان تنها همدم واقعی زندگیم هست از بیرون که اومدم خونه گذاشتمش لبه بالکن و یه دل سیر روی برگ هاش اب پاشیدم این کارو خیلی دوست دارم... خوب دیگه روزهای بیکاریه دیگه از صبح زدم بیرون که فکر و خیالم کمتر بشه ...  کار دیروز فوق العاده سخت بود البته از نظر کاری نه اصلا چون عادت دارم ولی از نظر بار روحی و روانی خیلی سخت و سنگین بود... نمی دونم پس اندازم تا کی منو نگه می داره فک کنم برای یه ماه یا دو ماه توی این مدت شاید واسه پیدا کردن خودم با مادرگرام که خبر رسیده راهی هستند به این زودی ها ... زورکی خودند با هزینه ایشون دعوت کنم و برم یه ماهی مثلا سفر و بعد ببینم چی کار می شه کرد راستی جریان اولین روز کار رو   حالا یه روز اونو براتون تعریف می کنم .

صبح زود رو با  کلنجار رفتن برای رفتن به کار دیروز شروف کردم که نتیجه اش شد  پیاده روی و همراهی دختر دایی گرام واسه کارهای عروسی کلی پایین و بالا و زدن و خرید های ریز و درشت گذروندم ذوق و شوقش رو که می دیدم دلم می خواست بدون همه کاستی ها و با ارامش تجربش کنم .. شد یه ارزو جلوی ارایشگاه دقیقه ها زل زدم به لباس های عروس سفید و تورهای بلندش ته دلم گفتم منم یکی از این ها رو می خوام ... خیلی خسته ام شام امشب رو با یه تیکه نون یخ زده و خالی که گرمش کردم و خوردم تموم کردم

...  شاید دیگه ننویسم امشب زودتر بخوابم چون خیلی خسته ام 

  • سارا بانو
۰۹
مرداد

کله صبح روز تعطیل بیدارم ... چشمام رو توی آینه کوچیک روی کانتر نگاه می کنم که چقد ورم کرده هنوزم دلم می خواد گریه کنم مدام تا صبح خواب و بیدار بودم ... ولی خوب پا شدم و ابی به صورت زدم و به اهنگ از بهزاد پکس به اسم مستند ساز گوش می کنم فقط غم توی صداش قشنگه ..

می خوام اماده شم تا برم با اینکه پاهام اصلا کشش ندارن ... نمی دونم چطوری باید امروز روز شروع کنم یه بغض داره توی گلوم منو خفه می کنه... نمی دونم خیلی گیجم اونقدر گیج که وقتی نسرین زنگ زد و گفت ساقدوشش بشم موندم چی کار کنم اصلا . اصلا نفهمیدم بهش چی گفتم .... منتظرم یه چایی بخورم و بزنم بیرون از استرس و دلهره دارم می میرم و خفه می شم .... اینم می شه یه تجربه توی زندگی 

  • سارا بانو
۰۸
مرداد

زندگی روزهای سخت زیاد داره روزهایی که باید باهاشون ساخت نمی دونم چطوری ولی باید ساخت دیگه .... 

نمی دونم از کجا و چطوری شروع کنم مخصوصا فردا رو ... امروز باهام تماس گرفتند که روز مزد برم بیمارستان فاطمیه البته موقتی نمی دونم واقعا گیج شدم .. من تا به حال اینطوری کار نکرده بودم نمی دونم چطوری هست و اصلا با روحیاتم جور در می یاد یا نه ولی خوب در شرایط فعلی از هیچی بهتره ... نمی دونم واقعا از اینکه بهش گفتم می خوام برم اونجا خجالت کشیدم خیلی خیلی ولی هی خودم رو اروم می کنم و می گم کار عار نیست ... نمی دونم واقعا نمی دونم باید چی کار کنم ... خدا جونم بابت همین دلگرمی کوچیک هم ممنون ... امیدوارم فصل های زندگیم جور دیگه ورق بخوره .... من واقعا چیزی رو که می خوام ته دلم نگه داشتم و ازش می ترسم می ترسم از روزی که بخوام فقط از دور نگاه کنم ... اونقدر این روزها زندگی درد دارد که از درد نو درد کهنه رو از یادت می بره

  • سارا بانو
۰۷
مرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • سارا بانو
۰۷
مرداد

شاید تقریبا از دیروز تا حالا بدترین دوران زندگیم داره رقم می خوره ... یه جورهایی شرایط سخت و آهسته و دو دوتا چهارتا زندگی کردن ... شب گذشته خیلی داغون بودم یه جورهایی شده بودم عین یه کشتی شکسته شده ... 

نمی دونم باید با این وضعیت جدید چی کار کنم ... کل دیشب رو خیلی خیلی بد گذروندم شاید توی این مدت اولین باری بود که واقعا دلم می خواست یکی کنارم باشه تا حداقل فقط دستش رو بگیرم و سرم روی شونه هاش بزارم ولی .....

بعد از تموم شدن یکباره کار ... مثل یه شوک بود ... ولی خوب دیگه واقعا کافی بود . می دونم خیلی سخته یعنی از همین الان سخت شده ...

امروز صبح رو با رفتن چند جا واسه کار شروع کردم چند جا فرم پر کردم و سفارش کار کردم ...

اگه اوضاع اینطوری باشه احتمالا می رم تهران شاید اونجا بتونم شرایط بهتری رو رقم بزنم هر چند که می دونم ممکنه شرایط از این هم سخت تر بشه ...

نمی دونم واقعا باید چی کار کنم .. فک کنم چند روزی طول می کشه تا خودمم رو از نظر روحی و روانی جمع و جور کنم ..

ولی خوب یه روز این شرایط پیش می اومد دیگه .. حالا دیر یا زود .. اشتباه از خودم بود باید از یه دورانی به بعد دنبال کار می بودم ... ولی نمی دونم چرا اینقدر حماقت کردم .. ولی خوب اینم می شه یه تجربه توی زندگی ...

خواستم یه کم بنویسم تا شاید یه کم آروم تر شم .. خوب شرایط عوض می شه بلاخره روزهای افتابی منم می رسه و روزهای ابری می ره برای بقیه .. اون وقت بیخیال این حرف ها ..


  • سارا بانو
۰۵
مرداد

Sara.n:

آدمیزاد است دیگر...

گاهی مچاله میشود در خود ..

گاهی فاصله میگیرد از همه 

و هر چه کش می آورد خودش را 

باز از لاک در نمی آید که نمی آید ...


...


آدمیزاد است دیگر ...

گاهی دلش میگیرد از هیچ 

و از همه 

گاهی خسته می شود از رفتن 

از نرسیدن ...

و کز می کند  کنج اتاق ..


...


آدمیزاد است دیگر ...

گاه به دروغ هم که شده 

 لبخند اجباری تحویل می دهد به آدمها

گاهی هم حس میکند 

همان اخم هم  زیادیشان است ...


...


چه میشود کرد ...

دلمان را خوش کنیم باز 

"این نیز بگذرد ..."

  • سارا بانو
۰۵
مرداد

نمی دونم چرا بعضی ار احساساتمون اول خوبن و بعد می شن بدترین حس دنیا ؟؟؟

امشب رو نمی دونم می تونم بخوابم یا نه ؟ اخه کل دیشب رو با خودم و تختخواب و پتو و بالشت در حال جنگ و از همه پیروزتر بی خوابی و جناب پشره که پدر منو دراورد تا صبح ... اونقدر که وقتی خودم رو متصور می شم خندم می گیره یه جایی کلافه از بی خوابی و وزیر وزیر پشره کنار گوشم و نیش زدن های گاه و بی گاه پاشدم نشستم گفتم بس کن دیگه پدرمنو درآوردی !!😂😂😂😂آدم دیگه با پشه دعوا کنه 😅😅😅آخرشم چهار صبح رفتم دوش تا شاید بتونم بخوابم که اونم هیچ ....

صبح که رفتم کار نوژا بیدار و رینگ بریم مهدکودک دیگه تقریبا این هفته نوژا رو تا نه و نیم می برم مهدکودک و فردا رو هم می رم باشگاه حداقل تا طراوت راهی نیست ...

دیروز واسه دیدن تاتر رفتم خیلی باحال بود دلم خیلی تنگ شده بود چقد جغله مغله ها جای ما ها رو گرفته بودند هی روزگار ...

بگذریم امشب یه کم هوا خنک تره قبل اینکه بیام توی تخت رفتم و گلدون شمعدونی رو که پر از گل های قرمزه گذاشتم لب بالکن و دلم خواست یه کم اب روی گل ها و برگهاش بپاشم با آپاس دست ساز خودم ... دلم می خواد چندتا شمعدونی دیگه رنگی بگیرم و با گلدون های رنگی عصرها بزارمشون لب بالکن ...

همه اینها رو نوشتم شاید یادم بره چرا باز استرس و نگرانی 


و حال بد دارم ولی درست نمی شه که نه .... حال احوال دلم خوب نیست که نیست ... دلم می خواست سرمو بزارم روی ....... 

  • سارا بانو
۰۱
مرداد

خوب سلام به همگی🙋🙋🙋🙋 ... من بعد از چند روز دوری اومدم منتها این دفعه با کامپیوتر چقدر دلم برای صفحه کلید کامپیوتر تنگ شده بود اخه بعد از کنار گذاشتن کار تایپ دیگه خیلی کمتر انگشتام روی صفحه کلید حرکت کرده .👐👐👐..

ولی امروز فرصتی شد تا بیام و یه امتحانی بکنم .... امروز روز خونه موندم و نرفتم کوهنوردی اخه ماهیچه های پاهام بعد از تمرین توی باشگاه بدجوری گرفته بود💪💪💪💪 اونقدر که مثل لک لک راه می رفتم این چند روز 😊😊😊و .. واسه همین  حتی دیروز رو که رفتم باشگاه از درد مجبور شدم نصفه اجازه بگیرم و بیام خونه ... از طرفی شب قبلش رو به امید تعطیل بودن فردا شروع کردم به دیدن دنتون ابی که تا دو و نیم طول کشید و بعد اون اصلا خواب راحتی نداشتم و به امید دیر بیدار شدن تحمل کردم بی خبر از اینکه طبق معمول روزهای کاری صبح ساعت هفت بیدار باش بود ... 😢😢😢😢😢

خوب بعد از باشگاه یه سر به فرزان جون زدم تا سوقاتی های دبی رو بگیرم و با هم گپی هم بزنیم که خیلی عالی بود چون یه جا کلی هدیه گرفتم که این واقعا خوب بود چون خیلی وقت بود هدیه ای نگرفته بودم ..👕👕.

و امروز رو صبح با خرید نون تازه و صبحونه دوتا تخم مرغی شروع کردم و بعدشم دوباره طبق معمول دیدن سریال و دم ظهر گفتم یه کم به پوستم برسم و یه ماسک حسابی بزارم .💆💆💆💆..  البته امروز گلدون شمعدنی رو عوض کردم یه گلدون صورتی باحال پررنگ خیلی کار باحالی هست گلدون شمعدونی رو از عید دارم یعنی یکی از دوستان به عنوان هدیه به من داد و خیلی گل های خوشگل می ده بر خلاف یه شمعدنی دیگه که اصلا گل نمی ده 🌸🌸🌸🌸🌷🌷🌷... و بعد اون تصمیم گرفتم غذای مورد علاقه خودم رو درست کنم خیلی وقت که درست نکرده بودم 🍲🍲🍲🍛🍛🍛قبلا که درست کرده بودم باید هویچ کم می بود و زرشک کم .. ولی الان اون طوری درستش کردم که خودم دوسش دارم  البته فک نمی کنم کسی دلش واسه دستپخت افتضاح من تنگ شده باشه 😊😊😊😊ای خدا جون ببین کارمون به کجا رسیده ..

بگذریم یه دستی به سر و گوش خونه بکشم 💫💫💫💫و کم کم راهی بیرون شم احتمالا تاتر  یا سینما چون این دو روزه استراحت توی خونه بقدر کافی داشتم بهتره یه هواخوری داشته باشم 🏃🏃🏃🛀🛀🛀🏰


  • سارا بانو