غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
من که گفتم....
بهارنزدیک است
فصل کوچ میرسد و با اولین شکوفه میروم !
دیگر چه نیاز به این مقدار نامهربانی!
من رفتنی ام
با اولین شکوفه....
شده ام خار چشم خیلی ها
شده ام استخوان درگلوی بعضی ها
نمی دانم به کدامین گناه!
اما
میدانم همینطورکه نفس من به شماره افتاده
نفس خیلیها بند آمده !
من که گفتم....
بهارنزدیک است
فصل کوچ میرسد و با اولین شکوفه میروم !
دیگر چه نیاز به این مقدار نامهربانی!
من رفتنی ام
با اولین شکوفه....
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمینٍ عطرها و نورها
نِشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها ، ز ابرها ، بلورها
صدای تو !
صدای بالِ برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام ..!
به کهکشان ، به بیکران ، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوج ها
مرا بشوی با شرابِ موج ها
مرا بپیچ در حریرِ بوسه ات
مرا بخواه در شبانِ دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا ازین ستاره ها جدا مکن ...!
#فروغ_فرخزاد