کنج دنج
دوشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۰۸ ب.ظ
دلتنگی های آدمی شب ها بیشتر خودش رو نشون می ده کل امروز رو دلم می خواست یه بهونه واسه گریه کردن پیدا کنم که نشد ... دلم پره اونقدر که برای یه ترکیدن بعضم فقط یه جرقه لازمه ... وای خدا چطوری این همه حرف های چرت و پرت رو هضم کنم اونم حرف هایی که وقتی مثل پازل می زاریشون کنار هم می بینی اگه خودشم هم به حرفهاش دوباره گوش کنه خندش می گیره دیگه آدم باید خیلی کودن باشه ... می خوام شروع کنم داستان این یکسال رو کم کم براتون تعریف کنم ... در حال حاضر دلم امشب آغوش می خواست که دستام رو بگیره و توی چشمام زل بزنه و امروز رو تبریک بگه .... شاید توی این جایی برای دختر کوچولو بودن نباشه ولی هنوز تمام دخترانه های وجود نفس می کشن و زنده ام ... این وابستگی و دل بستن شاید بخاطر اینه که هیچ وقت دست نوازش پدر و آغوشش رو توی زندگیم حس نکردم
- ۹۶/۰۵/۰۲